ما کی هستیم؟!

رشید نیازی اوریمی

رشید نیازی اوریمی

جان سفت1

او کیست؟!

وی در سال 1343خورشیدی در خانواده ای مذهبی دیده به جهان گشود!

دیده به جهان گشودن همانا و باز شدن دری جدید از حواشی به حوزه خانواده های ایرانی همانا!

فرزند دوم و پسر اول خانواده

در نوع خود بی بدیل،مامان بزرگم تعریف می کرد که یه بار بابای ما با عمه بزرگم (خدابیامرز) شوخی شوخی در سن 5-6سالگی با چنگال شکم عمو بزرگمو سفره کردن 😐

به دلیل کمبود اطلاعات و تصاویر قابل انتشار از دوران کودکی و نوجوانی پدر، متاسفانه باید این سال های سراسر حاشیه و هیجان را فاکتور بگیریم.

از این سال ها همین را بدانیم که پدر بزرگ بنده( حاج شیر محمد نیازی اوریمی ) دامدار بود، مامانبزرگم ( حاجیه صغرا(ساره) مرادی اوریمی ) از سر جهازش 20 راس گاو داشت ولی پدر بنده سلطان رشید نیازی اوریمی، هیچ علاقه ای به گاو و گِسوِن (گوسفند) نداشت و اصلانم بهشون کمک ننموده و اکثر اوقات عنایات و الطاف شیرمحمد را به جان دل می پذیرفت

پدر ، مردی همیشه شاکی از روزگار و زمانه!
بابای بنده در  سال 1361 مامان مارو به همسری برگزید!

بعد رفت جبهه در عرض 4 ماه 38% جانباز شد و برگشت در کانون گرم خانواده 😐

روزگار سختی را پشت سر گذاشت،از دست فروشی تا کار در زمین کشاورزی مردم.پولاشو که جمع کرد ، با فروش دوتا از گاوامون که اون موقع کل سرمایه بابام بود و قرض و قوله و بدهکاری رفت و یه مغازه خرید

بابا از دهه 70 به شغلی آزاد مشغول بودن،به طور خالاصه در کار تامین و تجهیز ادوات و سلاح های کشتار جمعی :)))

البته برای پرندگان و بطور رسمی اگه بیایم و عرض کنیم یعنی فروشگاه لوازم شکار و ماهی گیری داشت.

رشید نیازی اوریمی

مغازه لوازم ماهی گیری بابا در سال 72

مثل همه ی داستانای ایرانی که بابای قصه میره و ضامن یه بابایی میشه و اون بابا،بابای بابای قصه رو در میاره و میزنه میره،بابای ما هم رفت و ضامن یه بابایی شد و باباش در اومد.بابا اون سالا هرچی داشت و نداشت و قرار بود داشته باشه رو داد رفت!
سپس پدر با قلبی آکنده از اندوه و چشمی پر از اشک رفت آزمون استخدامی ارتش ج.ا.ا شرکت کرد و اینور و اونورو،قبول شد!

زندگی در اصفهان و سمنان و نطنز و بابلسر حاصل چند سال کار بابا توی نیرو هوایی بود

اول از همه رفت اصفهان،فکر کنم یه دو سالی اونجا بود بعد ما رفتیم پیشش ، یعنی سال 78 بود که ما رفتیم اونجا و حاجیتون(خودمو عرض میکنم) اونموقع 4سال بیش نداشت.سعید 15ساله و خواهرمون ناهید 11سالش بود.

رشید نیازی اوریمی

بابا در حال گذروندن یه شیفت سخت کاری

بابا با اینکه حالا کارمند بود و حقوق سر ماه داشت اما اون شم بازاریش هنوز فعال بود و اجازه نمیداد استراحت داشته باشه و از زندگی لذت ببره،یعنی بیش از حدم فعال بودا! حاج رشید نیازی شیفتاش اونموقع 24-48 بود اگه اشتباه نکنم.

یه 24 ساعت شیفت وای میستاد بعد تایم استراحتشو میرفت توو روستا های اطراف یا خود اصفهان می چرخید و تیلر یا پمپ آب می خرید و میاورد شمال می فروخت ، در آمدش بد نبود!به قول خودش اون سالا با28هزارتومن حقوق با سه تا بچه همیشه لباس خوب تنش بود و یه BMW عروسک زیر پاش بود

عروسک بابا

عروسکِ بابا

اون موتورا و پمپای آب رو هم بار این BMW بدبخت میکرد و میاورد شمال!

میومد شمال،می رفت سر زمینامون به کاراش می رسید و بر می گشت خونه دست و پاشو می شست دوباره بر می گشت اصفهان! بدون استراحت!

یه چند باری منم همراش بودم :))) اون موقع ها من 5-6 سالم بود و به عشق نوشابه پلو می رفتم باهاش! توجه می فرمایی؟! نوشابه پلو!

بابا برای برگشت خالی نمیومد، برنج بار ماشین می کرد و میاورد اصفهان می فروخت.

سختی زیاد بود اما بابای ما دوباره بلند شد و از صفر خودشو ساخت.تونست توی 6-7 سال چند قطعه زمین بخره و اونارو تبدیل به باغ پرتقال کنه.

سال 83از اصفهان انتقالی گرفت و رفتیم سمنان.همین برنامه توی سمنان هم برقرار بود:))) این دفعه علاوه بر برنج،پرتقال هم توو راه برگشت میاورد سمنان می فروخت.یه سه سالی سمنان بودیم که بابا دیگه نَکِش شده بود و حوصله راه دور رو نداشت!

رشید نیازی

حاج رشید و رفقای نیرو هوایی سمنان :)))

توو همین سالا بود که ناهید و سعید پشت هم نامزد گرفتن و عروسیشون یکم به بابا فشار آورده بود، زن داداش و دامادمون شمالی بودن همین شد که درخواست داد،جمع کردیم اومدیم نیروهوایی بابلسر یه 5سالی اونجا بودیم که بابا بازنشست شد،خدارو شکر الان دوباره همه چی اوکیه

 

بابامون بازنشست شد داستان عمیقا شروع شد! برگشت روستامون و رفت سر زمیناشو آب بستو تراکتور و گل و شل و بذر و بدبختی و برنج و کمباینو و سلام!
بابامون شد حاج رشید نیازی اوریمی،کشاورز نمونه و مردمی محل ، شهر ، شهرستان ، کشور و منطقه و همینجوری داشت می رفت که از پیریز کشیدیمش!
دیگه جوری شده که تا بابامون تکون نده کسی تکون نمیده،یعنی مثلا اگه یه سال حاجی آب نبنده زمینو حالا حتی اگه یادش رفته باشه بقیه میگن حتما استراتژی جدید و مهلک رشید نیازی اینه که امسال دیرتر آب ببنده!مام آب نمیبندیم حالا ما بیایم صدتا بیانیه بدیم که آقا آب ببندین!حاجی قراره 2روز دیگه آب ببنده!

بابا زمیناشو دو کشت میکنه. یه کشت پاییزه  و یه کشت بهاره که برنجه. کشت پاییزه قبلانا کُلزا بود ولی چون قیمت خرید تضمینیش خیلی پایین بود نمی صرفید! برای همین حاجی زد توو کار باقالی! حضرت عباسی باقالیامونو میومدن بار تریلی میکردن می بردن عراق! در این حد اعلاء و این داستانا! یه 4-5 سالی به همین منوال پیش رفتیم بعد دیگه بابا با باقالی حال نکرد!کشت دو مرحله ای بلا نسبت دهن آدمو سرویس میکنه!کل سال توی زمینی!برای همین بیخیال کشت پاییزه شدیم و میذاریم زمین استراحت کنه.این چند سال اخیر بابا در کنار کشاورزی فوق لاکچری،پاییز و زمستون میره سر نمایشگاه و ماشین خرید و فروش میکنه :))) میدونم ربطی به قاموس و بنیاد تیر و تبار ما نداره ولی انصافا خیلی حال میده :)))

بگذریم!

در مجموع الان حاج رشید نیازی اوریمی،سرهنگ مملکت بهار و تابستون دست من و سعید رو میگیره مثلِ چی ازمون توی زمین کار میکشه و پاییز و زمستون ولمون میکنه بریم به کارامون برسیم!

البته حاجی استراتژی های مهلک و خاص کشاورزی خودشم داره…..

حالا بعدا بیشتر میگم از این استراتژی های زوز آور پدر

 

8 دیدگاه در “رشید نیازی اوریمی

  1. فردین گفت:

    حاج رشید ، مردِ لحظه های سخت! خدا قوت پهلوان

    1. farshid.niazi گفت:

      قلب

  2. محمد گفت:

    حال کردم و این چیزا :))

    1. farshid.niazi گفت:

      بسیار خوشحالیم که موجبات حال و این چیزای شما رو فراهم کردیم دوست خوبم :)))

  3. علیرضا گفت:

    موفق باشید همگی

  4. mohamadi گفت:

    یه پدر برای بچه هاش کسب و کار درست کرده!ای کاش مسئولین هم کمی احساس مسئولیت می کردن مثل این پدر! پیروز باشید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *